سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رنج های انقلاب - با ولایت
حقّ سرپرست علمی تو آن است که وی رابزرگ بشماری و مجلسش را محترم بشماری و به او نیک گوش کنی [امام سجّاد علیه السلام]

 

بعضی از دردها را نمی توان گفت.. بعضی از دردها را نیز جز به اهل درد نمی توان گفت.. گفتارهای آوینی نیز سراسر از سر درد صادر شده اند. به نظر می آید یافتن مخاطب برای سخنانش، نیز از بزرگترین دردهایش بوده است..


 

چرا ما از اثبات مغایرت بین حکومت اسلامی و دموکراسی می‌هراسیم؟
زیرا هنوز در فضای فرهنگی غرب نفس می‌کشیم و در تبلیغات جهـانی غرب، حکم بر این قرار گرفته است که "هر چه غیر دمو کراسی است استبداد است." خیر، اینچنین نیست.

این جماعت تصور می‌کنند که رابطه مردم با دین و ولایت و فقاهت مثل ریش است که با یک تیغ "ناست" یا یک ریش تراش "فیلیپس" هم می‌توان آن را تراشید و از خود نمی‌پرسند که به راستی چه شد که درست در زمانی که غرب ایران را جزیره ثبات ‌می‌پنداشت، ملتی که هم عاقبتِ وقایع دوران مشروطیت را دیده بودند و هم واقعه ی پانزده خرداد را، باز هم در تبعیت از یک روحانی که اصلاً از پاگذاشتن بشر روی سطح کره ماه شگفت زده نشده بود و به شریعت تکنولوژی ایمان نیاورده بود، به خیابان ها ریختند.

آخر آقایان محترم! این ما هستیم که زیر عَلَم آن سید بزرگ – روح الله موسوی – قیام کرده‌ایم، که عمامه‌ای سیاه داشت و عبا و قبا و لباده می‌پوشید و جز در یک مدت کوتاه، هنگام تبعید در ترکیه، لباس پیامبر را از تن بیرون نیاورد و نعلین می‌پوشید و از هر ده کلمه‌ای که می‌گفت، هر ده کلمه‌اش درباره دین بود و احکام دین و ولایت و فقاهت و تقوا و تزکیه...
و حتی برای یک بار هم نشد که دین را به صورتی متجددانه تحلیل و تفسیر کند و هر آنچه را که می‌خواست به ما بیاموزد با رجوع به امثال و حکمی بیان می‌کرد که از احادیث و روایات و تفسیر قرآن و زندگی انبیاء و قیام امام حسین (ع) گرفته بود و حتی برای یک بار "آزادی" را جز در تلازم با استقلال و جمهوری اسلامی معنا نکرد و از استقلال همواره معنای عدم تعبد غیر خدا را مراد می‌کرد – که در تفسیر لا اله الا الله وجود دارد - و از جمهوری اسلامی نیز حکومتی ولایی را در نظر داشت که قانون اساسی آن نه از قوانین فرانسه که از قرآن و سنت گرفته شده و نهادهای آن، بلا استثناء، چون اقماری که بر گرد شمس ولایت فقیه نظام یافته‌اند، زمینه را فقط و فقط برای حکومت شرع فراهم می‌آورند و شرع را نیز درست همان طور معنا می‌کرد که فقهای سلف کرده بودند و علی الرسم القدیم باز هم حوزه‌های علمیه را به فقه جواهری دعوت می‌کرد... و قس علی هذا.

آن آزادی که در کنار استقلال و جمهوری اسلامی معنا می‌گیرد و مردم ایران برای آن فریاد کردند هرگز معادل Liberty نیست. این آزادی به طور کامل در نسبت با دین معنا پیدا می‌کند و مفهوم آن نفی بندگی غیر خداست که در مراتب بعد و در حیثیت فردی به "کمال انقطاع" می‌رسد.

شعار "حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله" را مردم به آن دلیل ساختند که عدم وابستگی قیام خویش را به هر حزب و دسته و سازمانی برسانند و ماهیت کاملاً مردمی و خود جوش انقلاب را که فقط از طریق روحانیون و مساجد سازمان یافته بود بیان کنند. مردم اسلام را می‌خواستند و حتی برای تفسیر معنای اسلام و چگونگی تحقق آن در یک قالب حکومتی نیز چشم به دهان حضرت امام داشتند؛ و اگر نه، کدام آزادی؟

و این جماعت آخر را باید انصافاً بیشتر شبیه به میرزا ملکم خان دانست، تا پطر کبیر و مستشارالدوله و تقی زاده. یعنی کمی باهوش‌تر و زیرک‌تر، که لااقل وقتی می‌خواهند ما ملت عقب مانده دیندار واپس گرا را به صراط مستقیم اومانیسم هدایت کنند، نه مثل پطر کبیر به فکر تراشیدن اجباری ریش‌هایمان می‌افتند و نه مثل کسروی، قرآن و مفاتیح و نهج‌البلاغه را آتش می‌زنند و نه مثل رضا شاه سعی می‌کنند که به تن مردم به زور کلاه پهلوی و لباس اروپایی بپوشانند و تکیه‌ها و حسینیه‌ها را تعطیل کنند و چادر از سر زنانمان برگیرند – که البته ته دل‌هایشان برای این دو کار غنج می‌رود، منتها به روی مبارک خودشان نمی‌آورند – و نه... بلکه می‌کوشند ما را شیرفهم کنند که "اسلام یعنی آدمیت (اومانیسم) و شرع یعنی قوانین مأخوذ از فرنگی‌ها" چرا که دست کم دریافته‌اند در این کشور که خیلی‌ها دلشان می‌خواست کشور گل و بلبل و مینیاتور باشد، هر که با ولایت و عزاداری محرم و حجاب زنان و روحانیون در بیفتد بدون شک بر می‌ا‌فتد.
غرب باوران این مرز و بوم، از همان دوران مستشارالدوله تا کنون، آدم هایی سطحی، بدون تحقیق و غافل از فرهنگ، تاریخ و مردم خویش بوده‌اند. اینها بیشترین دشمنی را با ناصرالدین شاه می‌ورزند، اما اگر درست دقت کنی واکنش خودشان در برابر غرب، از این وجه که گفتم، بسیار ابلهانه‌تر از اوست. و اگر سفره دلشان را برایت بگشایند، می‌بینی که اما رضا قلدر را از ته دل دوست می‌دارند و بسیار تأسف می‌خورند که چرا او نتوانست همپای کمال آتاتورک از عهده وظیفه تاریخی خویش برآید!

یکی از معادلات مفهومی و ارزشی که القائات رسانه‌ای غرب ایجاد کرده این است: نفی استبداد مساوی است با دموکراسی. این آتمسفر آنچنان غلبه‌ای بر اذهان دارد که در اینجا همه می‌پندارند هر حکومتی که مورد تأیید مردم باشد دموکراتیک است، و بنابراین، بسیاری از دوستان را سعی بر این است که بگویند ولایت فقیه یک حکومت دموکراتیک است.

برای نظام اسلامی اعطای آزادی مطلق که لیبرالیست ها می خواهند مساوی با نفی خویشتن است، چرا که اصلاً از لوازم این آزادی "انکار دین" است. برای یک حکومت دینی، آزادی معنایی متناسب با ماهیت خودش دارد و اصلاً خنده آور است اگر ما بخواهیم حکومت ما "اسلامی" باشد اما در عین حال آزادی را آن سان تفسیر کند که در جهان غرب معمول است. آن آزادی مساوی است با بندگی نفس اماره... و اصلاً اطلاق لفظ آزادی بر آن اشتباه است.

این آقایان از ترس خودشان بود که در زمان جنگ، طلب وصول حواله آزادی را نکردند، چرا که امکان داشت وقتی رزم آوران اسلام خود را با دو دشمن روبرو ببینند، در همان حال، محضاً لله یک آرپیجی جانانه هم به سمت مجله "آدینه" شلیک کنند و آن وقت خر بیار و باقلا بار کن!

تو را به خدا، اگر کسی حوصله دارد، داستان نگهداری جزیره مجنون را برای این آقای آسان پرست [مسعود بهنود] تعریف کند تا بفهمد که چگونه می شود تا آنجا در برابر فرمان ولی امر عادل و صالح تسلیم بود که روزهای متمادی در محیط کوچکی که از آسمانش باران خمپاره های شصت و هشتاد و صد و بیست و انواع توپهای روسی و فرانسوی و بمب های ناپالم می بارد، ماند و تسلیم دشمن نشد؛ و این همه را فقط برای رضای خدا انجام داد، نه آزادی و دموکراسی.

میزان استقبال جوانان از تفکری که اصطلاحاً آن را "تفکر بسیجی" می‌نامند حکایت از جاذبیت فطری و باطنی دین، بالخصوص برای جوانان دارد، چرا که جوانان "جدیدالعهد نسبت به ملکوت" هستند و به "فطرت" نزدیک‌ترند. در میان این جوانان، هستند کسانی که چون اصحاب مقرب رسول اکرم (ص) معصومانه و در کمال تقوا و طهارت زندگی می‌کنند و این در زمانه‌ای است که همه‌ی استعدادهای شیطانی بشر به فعلیت رسیده و سراسر کره‌ی خاک در جهنم گناه می‌سوزد، گناهی که نقابی موجه از یک توجیه متدولوژیک نظری را نیز بر چهره دارد.

انسان امروز اگر چه هنوز مبدأ شمارش روزها و سال‌ها را بر هجرت این رسول و تولد آن دیگری نهاده است، اما دیگر قدر انبیاء را نمی شناسد و تا این جهل باقی است قدر حضرت امام (ره) را نیز در نخواهد یافت.

دهه شصت دهه امام خمینی (ره) بود و از این پس دهه‌ها هر چه بیایند به جز او انتساب نخواهند داشت.
اگر بخواهیم صادقانه سخن بگوییم، باید گفت که اصلاً آنچه ما می‌گوییم بر مبانی نظری دیگری متغایر و حتی متضاد با مبانی نظری تمدن جدید استوار است و لذا سخن ما را با این عقل اعتباری یا شبه ‌تفکری که حاصل ارتباطات جهانی و نفوذ فرهنگ مسلط اروپایی است نمی‌توان دریافت و اگر کسی بخواهد با این عقل روز و براهینی ریشه گرفته از مشهورات علمی با ما به چون ‌و چرا برخیزد، راهی به حقیقت نخواهد داشت.

ما با چشم دل به حیات دنیایی خویش می‌نگریم و با منطق ایمان وظایف خویش را در جهان در می‌یابیم. اگر کسی با چشم سر به ما بنگرد و بخواهد اعمال ما را با منطق عقل ظاهربین تجزیه و تحلیل کند، هرگز از عهده شناخت ما بر نخواهد آمد. آنچه ابرقدرتها را در برابر ما به اشتباه می‌اندازد همین است. منطق ما، منطق امام حسین (ع) است و اگر دشمن این حقیقت را دریابد، هرگز در انتظار خستگی ما نخواهد بود.

مشک رنج های انقلاب را به دندان کشیده‌ایم و دست و پا داده‌ایم اما رهایش نکرده‌ایم.   

سید مرتضی آوینی
شهید آوینی




 
نویسنده: مهدی حامدی |  چهارشنبه 92 اردیبهشت 18  ساعت 9:46 صبح 

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
شکست اخلاق
و علی البرجام السلام!
نشان وابستگی..
جریان انحرافی
اهداف پنهان
تحریم صداقت..
صندوق ها شفاف اند؛ عینک مان را تمیز کنیم!
تحریم جدید..
شیطان بزرگ
اظهارات سخیف نجفقلی حبیبی درباره ی عاشورا
آقای هاشمی برایتان نگرانم..
سخنی از سر دلسوزی با جریان شیرازی ها
نکته ای در باب سبد کالا
رابطه با روسیه..
نکته ای در باب تسخیر لانه ی جاسوسی
[همه عناوین(166)]